۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

فرهاد جعفری و دیکتاتور حقیر

در قحط الرجال نویسندگی و در زمانه ای که آزادگان نه می توانند بنویسند و نه کسی به نوشته شان بها می دهد، یک نوچه مزدبگیر سر بر می آورد و به دریوزگی می افتد تا مافیای احمدی نژاد کتاب بی ارزشش را به عنوان رمان سال برگزیند. بعد که به مقصود رسید، چرا بدهی اش را به مافیای جور و جهل و نکبت و کثافت و رذالت ادا نکند؟
جعفری برای رسیدن به شهرت، پا به میدان مین بزرگی گذاشته است که روزی در جنوب ایران من سربلند از آن بیرون آمدم، اما جعفری در تهران سالم از آن بیرون نمی آید. منظورم این نیست که چرا به احمدی نژاد رای داد. بسیاری همپالگی های جعفری (حدود 8 میلیون) این مجسمه ادبار و زشتی را برگزیدند و حرجی هم بر آنان نیست. مبارکشان باد. «تسخیر ظلمت شهر کوران را مبارک!» اما آیا جعفری چشمان خون گرفته ندا را ندید؟ سهراب خنجر به پهلو را ندید؟ حسین شهید را ندید؟ کاظم بی سر را ندید؟ معصومه معصوم را ندید؟ شکنجه و داغ و درفش و سیخ و گوشت آدمی را در سیاه چالهای خامنه ای و احمدی نژاد ندید؟ صدها کشته و مجروح و زجر دیده ی شکنجه شده را ندید؟ این چه نویسنده ای است که این چیزها را نمی بیند و آن وقت مدعی پرواز روح و جان به فراسوی ابدیت است؟!
کاریش نداشته باشیم... او مدیون هیئت داوران دستگاه لجن گرفته احمدی نژاد است. هیئت داوران احمدی نژاد او را رمان نویس کرد و گرنه کتابش حتی به پایه و مایه ی یک بیسواد و کودن در عرصه ادبیات نمی رسد و ارزشی ندارد. اگر هم از نگر برخی ارزش داشته باشد، صرف همگامی و همدلی با دیکتاتور حقیر و پست، از حیض انتفاع و ارزش می افتد. مگر قرار نیست ظرف و مظروف با هم بخوانند؟!
کاریش نداشته باشیم... او مدیون دیکتاتورهای دریوزه ای است که در وانفسای سقوط، به مانندگان جعفری نیازمندند. اما پر بیراه می روند؛ زیرا جعفری نخواهد توانست در تلاطم موج سبز دوام بیاورد و اربابانش را تسکین دهد. او خود نیز روزی در مقابل این جنبش سبز که شاهد چشمان خون گرفته ندا بود، سقوط خواهد کرد. هر چند دریوزگی اش برای دیکتاتورهای حقیر و ترسو شاید بتواند چند صباحی او را در نکبت آباد مشاورت فرهنگی دیکتاتور حقیر بنشاند؛ لجن زاری که «کلهر» مدعی اخلاق و انسانیت، هنوز تا خرخره در آن شناور است و قدرت خروج هم ندارد. شاید هم به «ندا»ی وجدان از این لجنزار بیرون آید و دیکتاتور حقیر، جعفری را بر جایگاهش بنشاند. جایگاهی که بسیار داغ است و جانگزا و به جهنم می ماند.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

خر ولایت در سراشیبی سقوط

امروز هاشمی رفسنجانی خود را به مردم نزدیک کرد و سیاستمدارانه آنچه را که بایسته می بود، گفت. خامنه ای هم حساب کار دستش آمد و دانست که اوضاع بر وفق مراد او نیست و خر ولایت در سراشیبی سقوطی زشت قرار دارد. سقوطی که هم خر را از پای در می آورد، هم سواره اش را نابود خواهد کرد.

همچنان به مقاومت مدنی و نافرمانی های لازم ادامه دهیم تا نهال سبزمان روز به به روز قد بکشد و درختی شود تنومند. درختی که سایه گستر همه مردم ایران باشد. باور کنیم چیزی به پایان عمر دیکتاتوری سی ساله باقی نمانده است. این را به همه بگوییم و همچنان بتازیم... بتازیم تا روزی که عنان اختیار را از دستان این مردک زورگوی بیشرم بگیریم و به ملت ایران تحویل دهیم.